در مورد نوشتن این مطلب نخواستم زمینه قبلی داشته باشم!
نظرم این بود دست نخورده به دل موضوع برم تا شاید از گلستان خداوندی برای دستان خالی ام عیدیه مبارکی بچینم!
شب از سپیده تا........................!
آمین.

پیشنهاد بی شرمانه!

میلیونها سال پیش کره خاکی در تسخیر از ما بهتران بود!
جن ها مالک زمین و فرمانروای بی رغیب آن بودند.
گذشت و گذشت.....تا اینکه عصیانگر و سر کشی نمودند...........
و خداوند فرمان قهر خود را صادر نمود:
جنیان را فلک کنید!
لشگر ملائک به زمین سرازیر و تمامی آنها را به تازیانه کشیدند!
در این میان ماموران الهی به کودکی دوازده ساله ای مظلوم برخوردند که رفتارش متفاوت از دیگران بود!
اورا به عرش بردند واز پروردگار پناهش خواستند!
این بچه مظلوم زمینی > در دامان فرشتگان تربیت یافت تا به جمع فرشتگان درآمد!
گذشت و گذشت.....................
خداوند بر حسب حکمت آدم را خلق نمود.
وفرمان سجده بر او را صادر کرد:
کائنات با تحسین این خلقت .......به سجده افتادند!
الا یک موجود> کودک دوازده ساله لجوج!
بهشت و پهنگاه آسمان را زیستگاه اشرف مخلوقات کرد.......
براو رسم هدایت آموخت و گیاهی را ممنوع!
آدمی سرمست از چنین عافیتی.....................روزگار نیکی داشت!
تا اینکه همان موجود لجوج و کار بلد به چنین بخت خوشی حسادت ورزید.
خود را دوست و همدم انسان معرفی............
و با پیشنهادی خجالت بار ضربه کاری را به آدم زد:
از گیاه ممنوعه چشم پوشی نکن!
موجود خاکی به حریم ممنوعه ملکوت دست یازی کرد.....
و این شد که ما وارث همه بدیها شدیم!

ای کاش خداوند دستان انسان را قطع میکرد تا هیچگاه ما زمینی نمیشدیم!
برای کمترین ترانه ...............وعده ها را باور نمیکردیم
معنی نیکی را بهترین معنی!
وجائی برای بدل کاران اخلاقی باز نبود!
چه میشود کرد؟ مهربانست مهربان!
به دل نازک خود نگاه کرد و عشق را در سینه سر سخت انسان قرار داد.
دستانش را بخشید....... شاید دوباره آسمانی شود!
چاره کار کجاست؟...............نبرد خیرو شر؟
آدم که به تنهائی حریف این کودک مظلوم دیروز وابلیس امروز نیست!
انسان بخاک توبه در افتاد و سخاوتش را بهانه کرد......
شاید اینبار زورش به حریف قدر خود بچربد!
در یک طرف میدان دوپای نمکدان شکسته!.........
در سوی دیگر فرزند آتش با همان پیشنهاد دیروز......!
حقا که خداوندگار موجود خاطی را تنها نگذاشت:
آستینها را بالا زد....
یک ماه را برتر از هزار ماه مقرر فرمود...
شبی درهای هفت آسمان را گشود!
فریاد فزت برب الکعبه را بدرقه راهش نمود..

زیر شانه های خسته انسانرا گرفت
او را از خاک ذلت بلند کرد
و برای پیروزی در این میدان.....
جشن فطر را تقدیمش نمود!
شاید که اینبار آدمی.........
رد کند..........
این پیشنهاد بی شرمانه را...